Home ||| « گرفتار نيستند اين مردم! | Persian Notes | گفت‌و‌گو »

August 18, 2004

خو گرفتن به اين کاروانسرای بی‌جاده

دو هفته پيش که آمدم لس‌آنجلس برای گردش، ناگهان به کله‌ام زد که احساسم را در باره‌ی این شهر بسنجم. سنجیدن احساس هم از آن حرف‌هاست، می‌دانم، ولی خواستم بفهمم می‌خواهم یا می‌توانم مثلا در این شهر دوباره زندگی کنم یا نه؟ خیابان‌ها را این‌بار با نگاه توریستی پشت سر نگذاشتم.
یادم می‌آید هما سرشار در مقدمه‌ی یکی از کتاب‌هاش آورده بود که لُس‌آنجلس پس از سال‌ها اقامت، برای او بی شباهت به تهران نیست. این مقایسه را همه کرده‌ اند ولی او می‌گفت دوری از لُس‌آنجلس، کوچه‌ها، خانه‌ها و مردمانِ آن، در او نوعی دلتنگی و نوستالژی بر می‌انگیزد. من هم از آن به بعد هر وقت می‌روم لُس‌آنجس، می‌روم جاهایی که زندگی کرده‌ ام را نگاه می‌کنم ببینم حالا چه ریختی شده‌اند. دلم در این هفت هشت سال هیچ‌وقت برای این شهر تنگ نشده و حالا هم دیدار چند باره‌ی کوچه‌ها و خانه‌ها حسی در من ایجاد نمی‌کند. چهار سال در این شهر زیسته‌ام ولی هنوز هم دوستش نمی‌دارم. زیسته‌ام ولی زندگانی نکرده‌ام. دائم از این‌جا به آن‌جا دویده‌ام. رادیوی محبوبم هم که این هفته دارد پول جمع می‌کند و شنیدن ندارد. شانس من است دیگر!
چند روز پیش راه افتادم این ور و آن ور به عکس گرفتن از "خانه"‌هایم. محل کار هام را هم بشود عکس بگیرم خوب است. یک آپارتمان یک خوابه و دو تا استودیو، روزنامه فروشی و کارخانه‌ی داون تاون و شرکت واردات فرش. دوربین خیلی وقت است افتاده توی ماشین و باطری‌ش جان ندارد. برای عکس گرفتن هم حوصله ندارم از ماشین پیاده شوم!
امروز ظهر جایتان خالی رفتم مغازه‌ی "بوریتو"فروشیِ اصلِ مکزیکی که قدیم‌ها پاتوق ناهارم بود. هنوز همان‌طور است که هفت هشت سال پیش بود و غذایش هم به همان خوبیِ آن‌روزها. عکس‌های سیاه و سفید انقلابی‌های مکزیکی را زده‌ اند به دیوار، همه با سبیل‌های(از) بناگوش در رفته. دیدم دلم برای این مغازه لَک زده. از صاحبش اجازه می‌گیرم وچند تا عکس که می‌گیرم باطری دوربین تمام می‌شود.
یک روز دیگر می‌آیم این‌جا بیشتر عکس می گیرم. عکس‌ها را هم به زودی می‌گذارم همین دور و بر ها شما هم ببینید. دیروز بی‌خود یاد آندره مالرو افتادم که می‌گفت خود را بد ساخته است. در "ضد خاطرات" بود انگار. گفته بود " اگر خود را ساختن، خو گرفتن به این کاروانسرای بی‌جاده‌ ای باشد که نامش زندگی است، من خود را کم و بد ساخته‌ام." من هم که حالا به این در و دیوارها نگاه می‌کنم، می‌ببینم خود را کم و بد که هیچ، انگار اصلا نساخته‌ام.

August 18, 2004 05:04 PM

« گرفتار نيستند اين مردم! | Persian Notes | گفت‌و‌گو »