March 30, 2004

باز خواني متن فراخوان كانون نويسندگان

http://khabarnameh.gooya.com/culture/archives/008324.php

باز خواني متن فراخوان كانون نويسندگان ايران در تبعيد درباره فستيوال نزديك دور دست

نسيم خاکسار
مجروح كردن روح انساني كه با كارش به دفاع از آزادي برخاسته اما ديدگاهش در هنر و يا سياست با من همسو نيست خود يك جنايت است. چطور مي شود متني كه عليه جنايت برخاسته به اين جنايات به ظاهر كوچك بي اعتنا باشد؟

فرا خوان كانون نويسندگان ايران در تبعيد و انجمن قلم ايران در تبعيد درباره «فستيوال نزديك دوردست» را چون متني دربرابر خود دارم. متن ديگري هم هست كه سيروس سيف يك تن از پنج تن اصلي اعضاي دبيران كانون نويسندگان ايران در تبعيد منتشر كرده است و در اعتراض به فراخوان كانون. در اين بررسي كار چنداني به متن سيروس سيف ندارم، تنها به نكته مهمي در آن اشاره مي كنم. متن سيروس سيف مي گويد كه فراخوان كانون نويسندگان كه طبق اساسنامه و ضوابط كانون مي بايد پيش از چاپ به اطلاع همه اعضاي هيات دبيران برسد و با اطلاع و آراء اكثريت جمع هيات دبيران باشد، بدون اطلاع او منتشر شده است. از آن جا كه تا كنون جوابيه اي در پاسخ به اعتراض سيروس سيف از جانب بقيه هيات ديبران كانون داده نشده، در واقع فراخوان كانون را فقط بايد نظر تعدادي از اعضاي هيات دبيران كانون دانست و نه نظر كانون. شايد به همين خاطر بوده است كه در همان بدو انتشار ناچار شده اند آن را همراه امضاهاي حمايتي منتشر كنند. با اين همه، اين ها مورد نظر من در اين جا نيست. اين ها را مي شود در نشست عمومي و سالانه ي كانون مورد بحث قرار داد. آن چه براي من در اين جا مهم است متني است كه پيش روي من است و من مي خواهم چون خواننده اي كه متن براي خواندن او نوشته شده آن را بخوانم و معنا كنم. مي خواهم بدانم متن چه مي گويد و چگونه درباره حقايق داوري مي كند.
متن مي گويد « نام خانه فرهنگ هاي جهان پس از تلاش ناموفق بنياد هانريش بل براي برپائي كنفرانس برلين آلوده رژيمي است كه تاريخ آن را قتل، ترور، شكنجه . كشتار ، سانسور، سنگسار رقم زده است.» و بعد تاكيد مي كند « اگر اداره كل امور فرهنگي ايرانيان برونمرزي كه از وزراتخانه هاي اطلاعات، فرهنگ و ارشاد اسلامي و وزارت كشور و امورخارجه اسلامي تشكيل شده ازآرايش فرهنگي چهره رژيم ترور آخوندي ناتوان مانده است، اين بار خانه فرهنگ هاي جهان با پشتيباني وزارت خارجه آلمان و با صرف هزينه اي گزاف به نام فرهنگ به نمايش شرم آور لباده و كلاه و گلاب و زيرجامه و عكس و پاسپورت ... خميني روي آورده است.» متن در واقع مي گويد خانه فرهنگ هاي جهان با پشتيباني از وزارت خارجه آلمان در يك ساخت و پاخت سياسي با جهموري اسلامي، جانشين اداره كل امور فرهنگي ايرانيان برونمرزي وابسته به رژيم شده است. ميگويد: «در كنار برگزاري جشن نوروز و به بهانه معرفي جايگاه تازه هنرمندان ايراني، خانه فرهنگ هاي جهان دراقدامي بي سابقه با« نمايش نعلين و تسبيح و پوشاك شخصي آخوند خميني به بيشترينه ايرانيان كه با موجوديت حكومت اسلامي مخالف اند توهين كرده و باعث كند شدن افكار عمومي عليه جمهوري اسلامي شده است». و بعد مي گويد :« آيا هنرمندان شركت كننده در فستيوال از اجراي چنين نمايشي آگاه بوده اند؟» و مي گويد «كه هنرمندان راستين ضمن اعتراض به سياست هاي اين خانه از شركت در مراسمي كه در كنار نعلين و لباده بزرگترين جنايتكار تاريخ معاصر ايران برگزار مي شود پرهيز مي كنند.»
اين متن نخست يك ابهام دارد. روشن نمي كند كه كلاه و لباده و نعلين خميني اصل و يا بدل هستند. و طوري نوشته شده كه انگار اين ها همان كلاه و لباده و نعليني هستند كه در موزه مربوط به ايشان در ايران نگهداري شده و حالا براي نمايشي موقتي براي مدتي كوتاه به آلمان منتقل شده اند. متن نمي خواهد روشن كند كه آن ها بدل هسستند. چون اصل بودن شان ميتواند دليلي باشد براي متن، در اثبات ساخت و پاخت فرضي بين وزارت خارجه آلمان و جمهوري اسلامي و خانه فرهنگ هاي جهان كه متن تمام تلاشش را براي افشاي آن گذاشته است. خواننده نمي تواند از متن بفهمد كه وسايل مورد نظر نه البسه شخصي خميني بلكه به نقل از مصاحبه عباس معروفي با راديو فردا در تاريخ بيست هفتم مارس 2004 ساخته چند جوان ايراني ساكن زوريخ است كه كارشان اين است كه اشياء موزه هاي كشورهاي ديگر را بازسازي مي كنند و در جاهاي ديگر ميگذارند تا معناهاي ديگري به آن ببخشند. با يك كلاژ ساده كار آن ها را ببينيد در كنار كار تجسمي پرستو فروهر كه به نقل از مقاله اي به ترجمه جواد طالعي در روزنامه شهروند سه شنبه سي ام مارس 2004 آلت قتاله اي است. و ذهن تماشاچي را مي كشاند به سوي قاتلين قتل هاي زنجيره اي كه پدر و مادر هنرمند را در جمهوري اسلامي با آن به قتل رسانده اند. متن در بزرگ كردن غرفه البسه بدلي خميني چنان پيش مي رود كه برداشت خودش را به سراسر برنامه هائي كه در اين فستيوال انجام گرفته تعميم مي دهد. اگر خواننده اي مثل من كه از راه دور ماجرا را دنبال مي كند چشمش به مقاله اي بيفتد كه در شهروند چاپ شده است، شكاف بين واقعيت موضوع متن و متن را خيلي ساده متوجه مي شود.در اين مقاله گزارشگر و يا مفسر نشريه اي آلماني به صراحت از موضع انتقادي هنرمندان شركت كننده در فستيوال نسبت به قتل هاي دگر انديشان ، سياست تبعيض در مورد زنان و سياست جنگ طلبي رژيم مي نويسد. نمونه:
«پرستو فروهر، هنرمندي كه در سال 1962در تهران متولد شده و اكنون در فرانكفورت اقامت دارد، سري كارهاي خود را در خانه فرهنگ هاي جهان « چنگال » نام نهاده است اما درست عكس اين نشان داده مي شود: چاقوئي كه به روش پاپ آرت مانير روي نوارهاي پارچه اي چاپ شده و در مكعبي لبريز از ترس بيمار گونه محبوس ماندن، جاسازي شده است. ابزار قتلي كه قاتلان اجير شده، شش سال پيش، با آن در برابر خانه پدر و مادر فروهر در تهران در كمين آن ها ايستاده بودند.» و يا خسرو حسن زاده «عكس هاي زنان تن فروش را به صورت يك تابلو در الواري سياه قاب گرفته است. اين زنان، قربانيان قاتل جنايتكاري هستند كه در سال 2001 به خاطر جناياتش نزديك بود به يك قهرمان ملي تبديل شود. و يا اثر شهرام انتخابي كه در سال 1957 در بروجرد متولد شده. كار او زنجيره اي است از لامپ هائي به رنگ هاي سبز و قرمز و سفيد كه بر سطح كليدي عظيم مي درخشند. بر پاي اين كليد عظيم كه ارتفاع آن به شش متر مي رسد انبوهي از كليدهاي كوچك بر زمين ريخته اند.» مقاله نويس مي نويسد «يك جمله براي روشن كردن اين اثر كافي است: به كودكاني كه پس از جنگ ايران و عراق به جست و جوي مين مي رفتند كليدي پلاستيكي داده مي شد تا اگر يكي از مين ها منفجر شد به وسيله آن بتوانند دروازه بهشت را بگشايند.»ِ (نشریه شهروند)
مقاله از بخش رمان هائي كه شهرنوش پارسي پور و رضا قاسمي و عباس معروفي بايد بخوانند هنوز چيزي ننوشته ولي خواننده با شناختي كه از اينان دارد هرگز به ذهنش خطور نمي كند كه كارآنان را در راستاي سياست هاي رژيم جمهوري اسلامي بگذارد. جواد طالعي كه مترجم مقاله كليد بهشت در خانه فرهنك هاي جهان در روزنامه شهروند است از اعضاي قديمي كانون و چند دور عضو هيات دبيران كانون بوده است و سردبير روزنامه شهروند، داستان نويس و عضو كانون نويسندگان ايران است. چگونه است كه اينان به ترجمه و انتشار مقاله اي اقدام مي كنند كه در آن از بخش هائي از فستبوالي سخن مي رود كه فراخوان در مورد آن ها سكوت كرده است؟ آيا آين ها هم همصدا با جمهوري اسلامي شده اند؟ واقعيت مي تواند ديگر باشد. حاشا نمي شود كرد كه دوستان نويسنده فراخوان، خشمگين از جنايات رژيم جمهوري اسلامي اين موضوع را شتابزده بهانه كرده اند تا افكار عمومي را متوجه واقعيت وجودي چنين رژيمي كنند. بكنند. اما براي اين كار لازم نبود كه پرده بر واقعيت فستيوال بكشند. آن ها مي توانستند با استفاده از تجمع ايرانيان در آن روزها و روزهاي بعد در پيرامون آن مكان غرفه هاي خودشان را داشته باشند و يا در خيابان هاي اطراف تظاهرات ايستاده كنند و يا بيانبه هائي در افشاي جنايات رژيم پخش كنند. گفتن اين موضوع كه چون هدف ما افشاي جنايت رژيم است، توجيه اين را نمي كند كه از وسيله اي نادرست استفاده كنيم. متني كه خواننده را به حركت اعتراضي فرا مي خواند بايد حقايق را درست در اختيا ر او بگذارد نه از همان اول با چشمپوشي بر حقايق، دالان تنگي برابر مخاطبش بگذارد كه فقط از يك در تنگ داخل آن شود. وچند روز بعد كه پنجره اي ديگر برابر چشمش گشوده شود متوجه شود كه چه كلاهي سرش رفته است. متن مي توانست مخالفت خود را با جنبه هاي منفي آن غرفه مطرح كند. و برداشت خودش را از آن كار بگويد. اين حق هر متني است اما نياز نبود كه آن را به جمهوري اسلامي ببندد و نياز نبود حركت هنرمندان و نويسندگاني را كه هركدام به شيوه مستقل خودشان در دفاع از حرمت انسان و آزادي مي نويسند و كار خلق مي كنند ناديده بگيرد و راستين بودن شان را به آن محدود كند كه از فستيوال كناره بگيرند. آيا اگر آن ها كارشان را در فستيوال تعطيل نكردند ديگر هنرمند راستين نيستند؟ متني كه عليه رژيم جمهوري اسلامي است اگر نتواند عباس معروفي نويسنده را كه همين چند ماه پيش يكي از تند ترين مقاله ها را عليه رژيم جمهوري اسلامي نوشت با خود همراه كند حتما يك جايش لنگي دارد. اين ديگر نياز به چرتكه ندارد. مجروح كردن روح انساني كه با كارش به دفاع از آزادي برخاسته اما ديدگاهش در هنر و يا سياست با من همسو نيست خود يك جنايت است. چطور مي شود متني كه عليه جنايت برخاسته به اين جنايات به ظاهر كوچك بي اعتنا باشد؟ هر حركتي عليه رژيم استبدادي و ضدانساني بايد در جمع انساني همبستگي و شادي و دانائي بياورد. اين پرسشي است كه هر متن پيش از آن كه به دست مخاطبش برسد بايد از خودش بكند. به جمع آوري امضاهاي پشتيباني كننده زياد نبايد دل خوش كرد. وقتي غوغا فروكش كند و حس و انديشه در خلوت به گفتگو با هم بنشينند واقعيتي ديگر برابر ما پديدار خواهد شد. كمي ، فقط كمي بيانديشيم.
اوترخت. سي ام مارس 2004


Posted at 12:00 AM

هراس از رسوائي

http://khabarnameh.gooya.com/culture/archives/008307.php

چهارشنبه 12 فروردين 1383

هراس از رسوائي، در رابطه با اعتراض به بيانيه كانون نويسندگان ايران در تبعيد، عباس سماکار

جمهوري اسلامي دست از سر ما برنمي دارد، ما هم دست از سر او برنمي داريم. اين براي همه روشن است. منتهي برخي از آدم ها، اين را نمي فهمند، يا به روي خود نمي آورند كه بايد اين را فهميد و يا اصولاً به نفعشان نيست كه اين را بفهمند.

موضوع از اين قرار است كه «خانه فرهنگ هاي جهان» كه يك نهاد فرهنگي آلماني در شهر برلن ست، مانند برگزاري كنفرانس برلن در سه سال پيش كه با ظاهرفريبي فرهنگي، در خفا چهره ددمنش و جنايتكارانه رژيم جمهوري اسلامي را بزك مي كرد و خوشبختانه موفق هم نشد، در بده بستان هاي خود اقدام به برگزاري نمايشگاه و جشنواره ظاهراً فرهنگي ديگري به نام «نزديك دوردست» كرده است كه باز اين بار نيز از آن جز مشاطه گري چهره كريه رژيم جمهوري اسلامي چيز ديگري نمي توان دريافت. در واقع «دوردست» اين جشنواره نه تنها «نزديك» نيست؛ بلكه از ما و افكار آزادي خواهانه مردم جهان و هر چه بشريت و مردمي و خوشي و سعادت و عدالت است بيگانه و دور است. اين مراسم عبارت است از چند نمايش هنري و چند نمونه خواني ادبياتي كه در كنار آن موزه وسائل شخصي خميني نيز برگزار شده است. كانون نويسندگان ايران در تبعيد كه من در حال حاضر افتخار عضويت در هيئت دبيران آن را دارم، بنا به وظيفه هميشگي خود اين «دسيسه بازي فرهنگي» را افشاء كرد و به هنرمندان و نويسندگان شركت كننده در آن هشدار داد كه بدانيد كه شما در برنامه اي شركت مي كنيد كه در كنار نمايشگاه وسائل شخصي خميني جنايتكار كه انقلاب ايران را به خاك و خون و هزاران انسان شريف و مبارز و نيروهاي مادي و معنوي جامعه ما را به كشتار و نابودي كشيد برگزار مي شود. در مقابل اين موضع گيري بجا و به موقع كانون نويسندگان، يكي دو نفر سرو صدا راه انداختهاند كه كانون نويسندگان در تبعيد در مخالفت با آزاديِ بيان اين اعلاميه را صادر كرده است. طبعاً كانون نويسندگان نياز به اين ندارد كه در مقابل اين اتهام سخيف و پيش پا افتاده از خود دفاع كند. سابقه درخشان كانون در مخالفت با آزادي كُشي بر كسي پوشيده نيست. و من در اين جا، نه به عنوان دبير كانون؛ بلكه خود شخصاً پاسخي به اين ادعاهاي عجيب و غريب مي دهم. عباس معروفي كه قرار است در اين مراسم توجيهي جمهوري منحوس اسلامي داستان خواني كند ادعا كرده است كه «نمايشگاه وسائل شخصي خميني در برلن، حاصل كار چند هنرمند است و مخالفت با نمايش آن، به مثابه مخالفت با آزادي انديشه و بيان است. و از اين رو اعلاميه كانون نويسندگان را نقص آزادي انديشه و بيان دانسته و به همين دليل هم از عضويت در كانون نويسندگان استعفاء داده است.» من از همه وجدان هاي آگاه و شريف مي پرسم كه آيا مخالفت با نمايش وسائل شخصي خميني به عنوان سمبل ارتجاع و آدمكشي، مخالفت با آزادي بيان است؟ آيا نمايشگاه وسائل شخصي خميني، مثل عبا و تسبيح و نعلين و از اين قبيل چيزها، آثار هنري ست؟ آن هم آثار هنريِ هنرمنداني كه به قول عباس معروفي مخالف سانسور و مدافع آزادي هستند؟ در شرح اين نمايشگاه نوشته شده است؛ «موزه جماران» توسط سه تن هنرمند ايراني بازسازي شده است كه منظور از «موزه جماران» كُمُد و وسائلي ست كه دقيقاً از روي نمونه كمدي كه در جماران وسائل شخصي خميني در آن قرار دارد كپي شده است. در اين نمايشگاه، در گنجه وسائل، عكس قاب گرفته خميني جلاد هم قرار دارد كه بر حاشيه آن نوشته شده است؛ «صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را / تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد» اين قاب عكس و شعر، و گنجه وسائل شخصي خميني به قول عباس معروفي همگي آثار هنري و حاصل كار چند جوان ايراني ست كه به نظر ايشان فقط به نيت ارائه آثار هنري اقدام به اين كار كرده اند و «خانه فرهنگ هاي جهان» هم فقط به نيت ارائه «آثار هنري و فرهنگي مردم ايران» اين نمايشگاه را گشوده است. به راستي مردم ايران چقدر بايد بدبخت باشند كه آثار هنريشان در شلوار و عبا و تسبيح خميني خلاصه مي شود و واقعاً آدم بايد مردم را چقدر ساده لوح فرض كند تا بتواند در حمايت از سياست هجوم و تحميل حضور منحوس رژيم خون و جنايت جمهوري اسلامي چنين توجيهاتي ارائه دهد. آيا شما مي توانيد حتي يك وجدان آگاه بيابيد كه چنين نمايش ننگين و ارتجاعي را نمايش آثار هنري بنامد و خود نيز معركه گردان و توجيه گر سياست تحميل حضور جمهوري اسلامي شود؟ آيا مخالفت با نمايش چنين حضور منحوس و اينگونه «آثار هنري»، مخالفت با آزادي انديشه و بيان از سوي كانون نويسندگان ايران در تبعيد به شمار مي رود؟ من از خاطر نمي برم كه مخالفين دمكرات جمهوري اسلامي، و نهادهاي دمكراتيك از جمله كانون نويسندگان ايران در تبعيد، سال هاي سال در مقابل شركت جمهوري اسلامي در نمايشگاه كتاب فرانكفورت به درستي مبارزه كردند و سال ها حضور اين رژيم منحوس را در اين نماشگاه مانع شدند. اين اقدام مبارزاتي مورد پشتيباني شخصيت هاي سياسي و ادبي و دمكرات بسياري قرار داشت كه از جمله آن ها مي توان از گونتر گراس برنده جايزه ادبيات نوبل نامبرد. آيا مخالفت با شركت جمهوري اسلامي در نمايشگاه كتاب فرانكفورت، به معني مخالفت با كتاب و نويسندگي و آزادي بيان بود؟ در تاريخ معاصر نمونه هاي ديگري هم هست كه نشان مي دهد حتي اگر هنرمندي با يك رژيم جنايتكار و ديكتاتور همكاري كند در افكار مردم محكوم است. نمونه اش خانم لني ريفنشتال كه از جمله فيلم معروف المپياد را در دفاع از رژيم هيتلري ساخت و بعد از جنگ، تحت تاثير جو ضدفاشيستي و ضدجنايت، به خاطر طرفداري از فاشيسم در فيلم هايش سه سال در زندان هاي مختلف به سربرد. آيا واكنش مردم آلمان و جهان كه ديگر براي تمام عمر امكاني در اختيار لني ريفنشتال نگذاشتند تا بتواند امثال فيلم المپياد را بازتوليد كند، مخالفت با آزادي بيان بود و يا دفاع از شرافت انساني و مخالفت با جنايت و آدم كشي رژيم هيتلري كه 40 ميليون انسان را طي جنگ دوم جهاني كشت و 6 ميليون آن ها را در كوره هاي آدم سوزي اردوگاه هاي مرگ نازي سوزاند؟ آيا رژيم جمهوري اسلامي با كشتار صدهاهزار نفري از مردم ايران، چه در طي جنگ و چه در زندان ها، با رژيم هيلتري قابل مقايسه نيست و آيا نمي توان از افكار آزادي خواهانه بشري انتظار داشت كه اين رژيم و آثار نحس وجود سركرده ارتجاعيش خميني را از منظر عواطف زخم ديده بشريت دور سازد؟ آدم بايد بسيار ساده انگار باشد كه فكر كند مي تواند كسي را با چنين ادعاهاي سخيف و دروغيني در باب نمايش هنري آثار فريب دهد. مطمئناً نيات واقعي مدافعان سياست هاي رژيم جمهوري اسلامي را نمي توان پشت چنين حرف هائي پنهان ساخت. جالب است كه چنين كساني كه در دفاع از جمهوري اسلامي اينگونه سنگ دفاع از آزادي بيان را به سينه مي زنند، فقط وقتي صدايشان درمي آيد كه مسئله مخالفت با رژيم ددمنش و جنايتكار جمهوري اسلامي در كار باشد. اين ها، در ديگر مواقع كه در جمهوري اسلامي و در اين دنيا اينقدر آزادي كُشي مي شود كجا هستند؟ اين ها، وقتي نوبت خودشان مي شود نشان مي دهند كه تا چه حد ادعاهايشان پوچ است. نمونه اين برخورد دروغين در مقابل آزادي بيان و مخالفت با سانسور را من در همين مورد خاص، از جانب همين افراد ديدم. به اين صورت كه بعد از انتشار بيانيه كانون، شخصي بنام فريدون زرنگار كه گويا اسم واقعي او جواد كورشي است (اسم واقعي او را از اين رو بازگو مي كنم تا نتواند از به عهده گرفتن عواقب اعمال سانسورگرانه اش در پشت سنگر اسم مستعار بگريزد) از سوي «راديو فردا» با من مصاحبه كرد و من بعداً با كمال تعجب ديدم كه ايشان بخش بسياري از حرفهاي مرا، به ويژه آنجا كه من شديداً به جمهوري اسلامي حمله كردم حذف و يا سانسور محترمانه كرده است. جالب اينجاست كه اين مصاحبه كننده كه در كار خود وارد هم نبود، برخلاف رسم اينگونه مصاحبه ها كه معمولاً مجري برنامه بي طرف باقي مي ماند و موضع گيري شخصي نمي كند و عمدتاً با سئوال هاي خود مسائل را مطرح مي سازد، مرتب با ناشي گري دست خود را رومي كرد و هرجا كه من به جمهوري اسلامي حمله مي كردم ايشان در مقام دفاع برمي آمد و با من جدل مي كرد. به ويژه وقتي مسئله لني ريفنشتال و دادگاه نورنبرگ پيش آمد او عصباني شد و در مقابل مقايسه جنايات رژيم خميني با رژيم هيتلري از سوي من، واكنش شديد نشان داد و سرانجام هم اين بخش را بكلي از مصاحبه حذف كرد. درود بر اين «آزادي خواهي و طرفداري از آزادي بيان!!» من اگر پيش از اين در نوع رابطه امثال اين آدم ها شك و ترديدهائي داشتم، با اين دفاعيات مشعشعانه از سياست هاي رژيم جنايتكار جمهوري اسلامي، با اين دفاع جانانه از نمايشگاه وسائل شخصي خميني، از اين پافشاري در نمايش هاي طرفدار رژيم جنايت و خون و از لجن پراكني نسبت به مبارزات كانون نويسندگان ايران در تبعيد، ديگر ترديدي در مورد گرايشات و روابط اين افراد برايم باقي نمانده است. من همچنان به ديگر نويسندگان و هنرمندان شركت كننده در اينگونه مراسم هشدار مي دهم كه رژيم جمهوري اسلامي، رژيم خون و جنايت و ضديت با بشريت است و همكاري، مماشات و وسيله رنگ آميزي، بزك و توجيه سياست حضور تحميلي و منحوس آن در افكار عمومي مردم جهان قرارگرفتن، فقط موجب بدنامي و بيرون رانده شدن از دايره انسان هاي شريف و مبارز خواهد بود. بي ترديد اين اولين بار و آخرين بار نيست كه كانون نويسندگان ايران در تبعيد به خاطر مبارزه خود با رژيم جمهوري اسلامي مورد هجوم چنين عناصري قرار مي گيرد. اما اين مبارزه چه در سطح جمهوري اسلامي و چه در سطح جهان، عليرغم همه بيداد و سلطه كنونيِ ارتجاع جهاني ادامه خواهد يافت و پيشخدمتان ارتجاع مانعي در اين راه به شمار نمي آيند.

30 مارس 2004

Posted at 12:00 AM

March 28, 2004

سقوط هزارباره

http://ignasio.malakut.org/archives/004340.php

سقوط هزارباره

کیوان حسینی

حاشیه‌ای بر موضع گیری کانون نویسندگان در تبعید
علیه عید فرهنگ و هنر ایران در برلین

1 - این جمله را بارها شنیده اید : بخشی از عمر طولانی جمهوری اسلامی در ایران , نتیجه عملکرد اپوزسیون ضعیف , متشنج و ناکارآمد این نظام سیاسی در خارج از این حاکمیت است . در زمانه ای که دموکراسی با مفاهیمی به روز شده و در سایه گسترش غیر قابل پیش بینی رسانه ها در جهان , به موضوعی داغ برای بسیاری از کشورهای با نظام سیاسی غیر دموکراتیک بدل شده , ایران نه تنها هیچ پیشرفتی در این زمینه نکرده بلکه قدرت طلبی تمام نشدنی حاکمانش , دستاوردهای ناچیز این چند سال را نیز آرام آرام به باد داده است .



در این میان تلاش گسترده اپوزسیون این نظام سیاسی , در کنار یک همراهی نانوشته با بخشی از این حاکمیت برای آنچه که « تحریم انتخابات » نامیدند نیز به شکل ناباورانه ای شکست خورد . آنها که در این نظام « اصلاح طلب » خوانده می شدند ؛ قدم به قدم سنگرهای فتح شده را وا می گذارند و لایه های مذهبیون تندرو , اهرمهای تغییرات و تحولات را به دست می گیرند . شرایطی که ناامیدی تلخی بار دیگر همه را فرا گرفته ... چه آن شهروندانی که در ایران از هزاران نابسامانی منتج از دیکتاتوری در عذابند و چه مخالفانی که سالها است , پاره پاره شدن و نابودی وطنشان را نظاره می کنند . یک نظام سیاسی تک حزبی و خشن بعد از 25 سال همچنان برای مخالفانش خط و نشان می کشد و در رسانه هایش به ناتوانی مخالفان پوزخند می زند .

2 - همه می دانیم که جمعیت غالب این کره خاکی را انسانهایی تشکیل می دهند که دلیلی برای تحقیق درباره صحت و سقم بسیاری از ادعاهای رسانه های حاکم بر جهان نمی بینند . آنها خیلی ساده باور کرده اند که در ایران زنان به میل خود چادر به سر می کنند . پسرها از حرف زدن با دخترها اجتناب می کنند و مردهای ایرانی اجازه نمی دهند که کسی با خواهرشان حرف بزند . آنها پذیرفته اند که در پس نظام سیاسی غیر دموکراتیک ایران مردمانی نفس می کشند که اساسا بویی از تمدن امروز جهان نبرده اند . چرا که نماینده رفرمیست آنها نیز ریشی انبوه دارد که حتی حاضر نیست با یک ماشین ریش تراشی آنرا مرتب کند .
چه بخواهیم چه نخواهیم , ما ایرانی ها به جایی رسیده ایم که هیچ کداممان - حداقل آنها که خارج از ایران زندگی می کنند - پاسپورت دولت کشورمان را نمی خواهیم . چون می دانیم که در هر فرودگاهی باید از صف مسافران عادی جدا شویم و مانند موجوداتی که بی شک برای بشریت مضرند مگر خلافش ثابت شود , ساعتها زیر نگاههای تحقیر آمیز بازرسی شویم . چرا که قانون امروز جهان درباره شهروندان کشور ما این است : آنها تروریستند , همگی آنها می خواهند مردم بی گناه را به قتل برسانند , آنها مسلمانهای خطرناک هستند ؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود!
ما ناچاریم تا مدام برای همسایه مان , برای همکلاسی مان و برای بقال سر کوچه مان توضیح بدهیم که اکثریت قاطع مردم ایران , مردمی صلح دوست , بشر دوست و بی آزارند . باید بگوییم که هر چند ما مسلمانیم , اما همچنان بسیاری از زنان ایرانی به اجبار موهایشان را می پوشانند . آنها انسانهایی کاملا متمدن و با روابط اجتماعی معقولند و بی شک بسیاری از این جوانان غیور از اینکه نامحرمی با خواهرشان حرف بزند , طرف را با کارد تکه تکه نمی کنند .
بازگویی هزار باره ای است اگر بگوییم این ذهنیت تیره و تاریک نتیجه عملکرد روحانیون خشک مغزی است که امروز حاکمان این کشورند .

3 - در اوج ناامیدی برای اصلاح این نظام سیاسی , باید تحقیرهایی که در تاریخ ایران بی سابقه بوده را تحمل کنیم . در اوج این ناامیدی باید هر روز رسانه های کشورمان را بکاویم تا روزنه ای نور ببینیم . تا بتوانیم سرپا بمانیم .
در این وانفسای سخت و ممتد , مرکزی معتبر در یکی از مهم ترین پایتختهای اروپا , فستیوالی بزرگ و آبرومند از فرهنگ و هنر کشورمان را برپا می کند . کسی چون داریوش شایگان این فستیوال را یکی از همان روزنه های نور می نامد . ایرانیان سعی می کنند با چنگ و دندان نشان دهند که نه تنها از قافله این تمدن بشری آنقدرها عقب نمانده اند بلکه به پشتوانه فرهنگی تاریخی می توانند خالق باشند . می توانند سرشان را بلند کنند و از داشته هایشان حرف بزنند . سخنرانی کنند . نویسنده ای که خنجر خورده این نظام سیاسی است , می آید و از نوشته هایش می گوید . از آرمانهایش . از آرزوهایش برای ایران آینده .
جوانانی که هیچ گاه نتوانستند از شر سانسور اسلامیون نجات یابند و موسیقیشان را ارئه کنند , می آیند تا بگویند که جوان ایرانی با زبان دنیای امروز حرف می زند . نقاشها و معمارهای تبعیدی می آیند و حرف می زنند . شکوه این مراسم وقتی به اوج می رسد که همین هنرمندان و فرهیختگان , یاران در وطن مانده خود را دوباره می بینند . اشکهایی که ریخته می شود و بویی که بوی وطن است . جماعت اهل اندیشه و هنر از ایران می آیند تا نشان دهند که این جامعه , هنوز زیر دژخیمانه ترین شلاقهای حاکمان نامرد زنده است . نفس می کشد . می آیند تا در اوج این ناامیدی امید باشند برایمان ... دنیا فرصتی دارد تا ما ر دوباره ببیند . دنیا از این فرصتها زیاد داشته اما آنها فراموشکارتر از اینند . حالا ما خوشحالیم .

4 - سناریوی اپوزسیون گیج و گنگ و بی هدف بار دیگر تکرار می شود . کسانی که شاید ناخواسته بهترین ضربه را به این تلاش بزرگ می زنند . اعلامیه صادر می شود . ضربه را از جایی می خوریم که اصلا انتظارش را نداشتیم . این بار نوبت به « کانون نویسندگان در تبعید » رسیده است . از تمامی این فستیوال , موضوعی را به رخ می کشند که در کنه آن هیچ چیز نهفته نیست . حالا نوبت آنها است که این جشن بزرگ را نمایش جمهوری اسلامی بنامند . و از تمام این برنامه عریض و طویل آنها فقط گوشه ای را دیده اند . دست بر قضا بهانه جویی آنان بی جواب نیست . آنها معترضند که چرا لباسهای آقای خمینی , سرسلسله این حاکمان روحانی , به نمایش گذاشته شده و آنقدر در داوری عجولانه و عجیب نطر می دهند که حتی از خود نمی پرسند چگونه این حاکمان اجازه می دهند که پاسپورت این آقا در جایی به نمایش گذاشته شود که در آن مخالفان بنیادی سخنرانی می کنند . جواب ساده است . آنها به یک کادر با طول و عرض 15 سانتی متر در کنار این اشیا توجه نکرده اند . اگر توجه می کردند و اگر آنها که نویسنده این مرز و بوم هستند بروشور این بخش را می خواندند می فهمیدند که این گوشه , نمونه بازسازی شده یک موزه است . کاری که طراحان خلاق آن پیش از این هم انجام داده بودند . تیرها بدجوری به سنگ می خورد چون سراسر این شبیه سازی برای ارزیابی بازخورد گوشه ای از یک فرهنگ دیگر در مکانی غیر از مکان خود آن است . حالا می ماند اعتباری که باز هم بر باد رفت . ناامیدی تلخی که باردیگر برمی گردد . اینها نویسندگان این خاکند وای به حال دیگران . اینها ادعای آزادیخواهی دارند . مدعی اند که می توانند نظرات مخالفان را تحمل کنند و هزار ادعای دیگر که در این اندک نمی گنجد .
بازی که تمام شود این آب رفته از جوی چگونه به جوی باز خواهد گشت ؟


Posted at 12:00 AM

March 18, 2004

نگاه نيک آهنگ کوثر به نوروز

http://behnoudonline.com/2004/03/040318_001333.shtml


غم انگيزست وبرای روز اول عيد تصويری بهتری بايد اما من که در ميان همه کارت های تبريک نوروز که با سبزه و ماهی و گل سنبل بود اين کار نيک آهنگ کوثر را در مقابل خود قرار داده ام. يادگاری است از ما و از اين سال. . دل اميدوارم می گويد سال آينده نه سيد ابراهيم نبوی آن خواهد نوشت که درباره هفت سين نوشته و نه نيک آهنگ این خواهد کشيد ولی به هر حال این تصوير سال نوست

kowsar-march-16.jpg

http://khabarnameh.gooya.com/nabavi/archives/007888.php


پنجشنبه 28 اسفند 1382
هفت سین


در راستای اینکه ما باید در هر حال تحولات مختلفی در سنت و مدرنیسم و دموکراسی و چیزهای دیگرمان بکنیم و با توجه به اینکه مدتی است که سر به سر دیگران نگذاشتیم و تن مان اندکی می خارد و...
در راستای اینکه ما باید در هر حال تحولات مختلفی در سنت و مدرنیسم و دموکراسی و چیزهای دیگرمان بکنیم و با توجه به اینکه مدتی است که سر به سر دیگران نگذاشتیم و تن مان اندکی می خارد و لازم است سر به سر دیگران بگذاریم، لذا هفت سین سیاستمداران و نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران و تکنوکراتها( دارم انواع آدمها را زیاد می کنم که حسین درخشان هم یک جوری این وسط جا بگیرد)، را به شرح زیر می نویسیم:

سیدمحمد خاتمی: سیب زمینی، سنگ روی یخ، سخنرانی لغو شده، سفر خارجی بدون کلام، سینمای صامت، سیاست سکوت، سفر به شهرستانها جهت رفتن از تهران

اکبر هاشمی رفسنجانی: سیب صادراتی رفسنجان، سنجد صادراتی رفسنجان، سکه صادراتی، سنگک صادراتی، سمنوی صادراتی، سبزه صادراتی رفسنجان، سر زیر آب کردن

آیت الله خامنه ای: دشمن، دشمن، دشمن، دشمن، دشمن، دشمن، دشمن( ادامه دشمن در صفحه بعد، اصلا در ادبیات فارسی حرف سین نداریم)

علی محمد ابطحی: سیب قرمز بزرگ، سبزه شیک جینگولی مستان، سنگک خشخاشی منبت کاری شده، سکه طلای بهار آزادی سابق با زیر نویس، سخنرانی برای روکم کنی بچه پرروهای راست، سیندرلای هیات دولت خاتمی، سایت اینترنتی

قاضی مرتضوی: سلول انفرادی، سلول انفرادی با بازجویی و مخلفات، سلول انفرادی بدون هواخوری، سانسور، سریش برای چسباندن هرچیزی به هر چیزی، سیخ، سر به نیست کردن

آیت الله مصباح یزدی: سخنرانی، سفر لندن، ساطور برای بریدن دست دشمنان دین، سنگ برای کوبیدن به سر دشمن، سمباده( به دلیل علاقه به اشیاء ظریف)، سوزن برای دوختن روزنه های نفوذ دشمن، سر وصدای اضافی

عطاء الله مهاجرانی: سیب سابق، سمنوی سابق، سنگک سابق، سکه سابق، سبزه سابق، ستون مطبوعاتی سابق، سابقا مهاجرانی

ماشاء الله شمس الواعظین: سردبیر، سردبیر در حال خندیدن، سردبیر در عکس تک نفره، سردبیر در عکس با دیگران، سردبیر در عکسی درحال فکر کردن، سردبیر در حال نگاه کردن به دوربین، سردبیر در عکس با اعضای تحریریه

حبیب الله عسگراولادی: سیب پلاسیده، سنجد چروک خورده، سنگک بیات، سکه عهد دقیانوس، سفره حضرت ابوالفضل، سرازیری قبر، سر پل صراط

حسین شریعتمداری: ساواک، سیا، سازمان اطلاعات اسرائیل، سند جاسوسی، سیامک پورزند، سنگ و آجر( برای مبارزه با اسرائیل جهانخوار)، سرمقاله استشهادی

محسن رضایی: سایت برای بررسی رابطه با آمریکا، سفر برای امکان برقراری رابطه با آمریکا، سردبیر روزنامه نسل جوان برای توجه جوانان به رابطه با آمریکا، سنبل برای گذاشتن روی میز مذاکره با آمریکا، سکه برای شیر یا خط انداختن برای بررسی امکان رابطه با آمریکا، سر زدن به اروپا برای برقراری رابطه با آمریکا، سماق برای مکیدن در زمانی که حسن روحانی برای مذاکره به فرنگ می رود

مسعود بهنود: سنگک قدیمی تهران، سمنوی قدیمی مادر مادر بزرگ، سیب قدیمی شمیران، سید ضیاء الدین طباطبائی، سنگ نوشته های دوره داریوش کبیر، سند تاریخی( به هر دلیل)، سال 1320

سعید حجاریان: سعید محسن، سعید امامی، سعید عسگر، سعید مرتضوی، سعید رضوی فقیه، سعید پورعزیزی، سعید منتظری( اصولا جمع تئوریک گروهی سعید می شود جنبش سیاسی ایران)

شیرین عبادی: سفر به پاریس، سفر به اسلو، سفر به وین، سفر به آلمان، سفر به بلژیک، سفر به ایران( استثنائا)، سخنرانی و سوء تفاهم

هنگامه شهیدی: سفرنامه به عراق( قسمت اول)، سفرنامه به عراق( قسمت دوم)، سفرنامه به عراق( قسمت سوم)، سفرنامه به عراق( قسمت چهارم)، سفرنامه به عراق( قسمت صد و پنجاهم)، سفرنامه به عراق( قسمت سه هزار و سیصد و چهل و دوم)، سیندرلا با روسری آبی و چادر مشکی

داریوش سجادی: سوء تفاهم، سوء ظن، سرگیجه، سردرگمی، سوال های غیرمنتظره، سیاست اصلاح طلبی از راه دور، سجادی( به نظر من خود سجادی را باید سر همه سفره های هفت سین نشاند)

علیرضا نوری زاده: سعید امامی، سعید فلاحیان( تا اطلاع ثانوی همه سعید هستند)، سحر، سند محرمانه، سونای زعفرانیه، سجاده مادربزرگ، سیامک سنجری

حسین درخشان: سیب حسین درخشان، سمنوی حسین درخشان، سنجد حسین درخشان، سنبل حسین درخشان( ربطی به دائی جان ناپلئون ندارد)، سرکه حسین درخشان، سکه با تصویر حسین درخشان، سردبیر خودم حسین درخشان

مجید محمدی: سیب قرمزی که مافیا دزدید، سکه تقلبی مافیای کثیف، سنگک های سنتی پست فطرت پدرسگ، سبزه باوری دروغین، سفره دزدی کره خرهای عوضی، سر به سر من بذاری اینقدر بهت فحش می دم که بمیری، سکس باوری استنکاری

سینا مطلبی: سایت گویا، سایت فضلی نژاد، سایت سابق نبوی، سایت پیام فضلی نژاد، سایت یاهو، سایت پیام غیرفضلی نژاد، وسایت گویاآآآآ مربوط به فضلی نژاد
ابوالحسن بنی صدر: سابق، سالها قبل، سابقه ریاست جمهوری، سوابق قبلی، سیاست بنی صدر، سیاست خودم، سابقه قبلی تاریخی ریاست جمهوری

آیت الله العظمی حسنی: سیب زمینی، سیب زمینی پوست کنده، سیب گرمز، سیب، سلاح کمری، دو تا سلاح کمری دیگه


Posted at 12:00 AM