Home ||| « لولیتا خوانی در تهران | Persian Notes | سایت جدید: پل،قایق و ماهیگیر »

April 18, 2004

جمع بندی

قدیم ها یادش بخیر در ایران، زمان چپول بازی، جمعه ها که می رفتیم کوه وقتی کوه تمام می شد یعنی وقتی می رسیدیم "توچال" مثلا، بعد از این که یک جا می نشستیم چیزی می خوردیم و نفسی تازه می کردیم، سرپرست گروه در می آمد که:"بچه ها، جلسه ی انتقاد و انتقاد از خود!." در این جلسات همه "باید" شروع می کردند، به نوبت البته، از همدیگر انتقاد کردن. حالا درست است ما همه در این کار استادیم ولی اگر چیزی برای گفتن نداشتیم برای این که خیلی ساکت نباشیم بالاخره هر طور شده یک چیزی پیدا می کردیم تا حال سه چهار نفر را، دستکم، بگیریم ولی نوبت انتقاد از خود که می رسید معمولا قضیه را طوری برگذار می کردیم که دیگران رویشان خیلی زیاد نشود. چیزی می گفتیم در این حد که مثلا آن جا که همه بریده بودند و داشتند از خستگی می مردند، می بخشید که من دو ثانیه روی فلان قطعه سنگ نشستم و یک قطره آب خوردم. این روند انتقاد از خود همان چیزی بود که سالها قبل خیلی از سیاستمداران چپ بلوک شرق سابق را به اعتراف به کارهائی کشانده بود که هیچ وقت نکرده بودند منتها ما در این جلسات نمی شد اساسی از خود انتقاد کنیم چون همه می فهمیدند می خواهیم از زیرش در برویم. بعد از همه این حرفها هم نوبت"جمع بندی" سرپرست گروه می شد که بله امروز رامین مثلا دو ثانیه نشست و دو قطره آب نوشید و اینها. آن وقت همه با خیال راحت راه برگشت را دوان دوان می رفتیم پائین که زودتر برسیم خانه و استراحتی بکنیم. من دو سه هفته پیش که مطلب ایگناسیو را خواندم، کل مطلب خیلی آزارم داد و تا دوسه روزیک ضرب در دلم به او بد و بیراه می گفتم که آخر مگر می شود آدم در باره ی موضوعی به این مهمی این قدر ناشیانه چیز بنویسد. مطلب پیام یزدیان( ایگناسیو نوشته پیام یزدانیان) را هم خواندم وبه مصاحبه رادیو فردا باعباس معروفی و عباس سماکار گوش دادم و دلم بیشتر گرفت. بعد نوشته ی نسیم خاکسار را خواندم. فهمیدم چقدر نسیم را دوست دارم و برایش احترام قائلم. نوشته ی دوم سماکار که درآمد دیدم طرف گند زد به چند کلمه حرف حسابی که داشت. بعد نسیم خاکسار دوباره نوشت و رضا علامه زاده حرفش را صریح زد. دلم بیشتر گرفت و چقدر یاد گلشیری کردم. یکبار که از سفر آلمان،گمانم، برگشته بود می گفت آنجا یکی از آقایان وزارت اطلاعات به صرف چای دعوتش کرده واو رد کرده. می گفت من با اینها نمی خواهم چای بخورم. می دانست چه می گوید و چه می کند. کاش بیشترهنرمندان و نویسندگان ما این طور بودند. دو سه روز پیش هم مطلب نقره کار درآمد. بهترین نوشته ای بود که در باره ی این ماجراها خواندم. بعد برداشتم همه این مطالب را یکجا ضبط کردم به اضافه ی چند مطلب دیگر. حرف های خودم اگر می توانستم سریع تایپ کنم سی چهل صفحه می شد ولی فعلا این "جمع بندی" را می نویسم تا بعدا ببینیم چه می شود.

April 18, 2004 12:31 PM

« لولیتا خوانی در تهران | Persian Notes | سایت جدید: پل،قایق و ماهیگیر »
Comments
Post a comment









Remember personal info?