May 01, 2004

خاطره هايی از مهرداد نبيلی

کريم امامی

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/05/040501_ag-sr-nabily.shtml

از اولين آشنايی من با مهرداد نبيلی حالا ديگر چهل سالی می گذرد. من جوان شهرستانی جويای نامی بودم که در روزنامه "کيهان اينترنشنال" روزنامه انگليسی زبان و مطرح آن سالهای تهران، قلم می زدم و نبيلی اندکی بعد از پايان تحصيلاتش در انگلستان به ايران بازگشته و در بانک مرکزی ايران به کار مشغول شده بود.
بر سرجريانی که در اينجا لازم نيست وارد جريانش بشويم، نبيلی نامه ای به سردبير روزنامه نوشت و در آن اشاره ای انتقاد آميز داشت به ترجمه ای که من در همان زمان از نمايشنامه جنجالی جان آزبرن با عنوان "با خشم به ياد آر" به فارسی کرده بودم.

انتقاد او از چگونگی ترجمه عنوان نمايشنامه بود و مرا متوجه حضور جوان انگليسی دان نکته سنجی کرد که مدعی ترجمه درست هم بود. نامه او، که در روزنامه به چاپ رسيد، به جدال قلمی مهمی بين من و او نيانجاميد و بر عکس پايه گذار و دوستی بعدی ما شد.

چند سال بعد، وقتی من کار روزنامه نگاری را کنار گذاشتم و در موسسه انتشارات فرانکلين به کار کتاب پرداختم، تماس بيشتر و نزديکتری با نبيلی پيدا کردم.

نبيلی در آن وقت برای خودش مترجم شناخته شده ای بود. از آغاز دهه 1340 باب همکاری را با موسسه فرانکلين گشوده بود و چهار عنوان کتاب منتشر شده در پرونده داشت. "لبه تيغ" سامرست موآم و "افق گم شده" جيمز هيلتون که هر دو به صورت کتابی جيبی منتشر شده بودند و دو عنوان از مجموعه گردونه تاريخ - که مجموعه ای بود از کتاب های تاريخی کوچک برای خوانندگان جوان.

ولی کتابی که باعث شهرت نبيلی به عنوان مترجم شده بود "لبه تيغ" موآم بود. ترجمه نبيلی گل کرد و چندين بار تجديد چاپ شد و هنوز هم در ايران در کتابفروشی ها موجود است.

ترجمه داستان دو شهر

کتاب ديگری که مهرداد نبيلی آرزوی ترجمه آن را داشت رمان" داستان دو شهر" چارلز ديکنز بود و تا زمانی که موفق شد ترجمه آن را سر انجام به پايان برساند چهل سال به درازا کشيد. ولی آن هم برای خودش ماجرايی دارد که به آن خواهم پرداخت.

نبيلی همچون مترجمان نخبه هم نسل خود، ارزش زيادی برای سلامت زبان و نثر خوب قائل بود. زبان انگليسی را بسيار خوب، در حد کمال، می دانست و به فارسی ادبی نيز کاملا تسلط داشت. در فارسی نويسی به سبک و سياقی رسيده بود که مخصوص خودش بود.

علت طولانی شدن ترجمه "داستان دو شهر" حتما حجم کتاب نبود، چون هر کتابی هر قدر هم حجيم باشد ترجمه آن چهل سال به درازا نمی کشد. نه، علتش اين بود که نبيلی حاصل کار خود را در مقايسه با اصل نثر ديکنز رضايت بخش نمی يافت. اين بود که دوباره می نوشت و خط می زد و باز سه باره می نوشت.

در اين ميان، در سالهايی که نبيلی روی ترجمه "داستان دو شهر" کار می کرد و نمی کرد، کتاب ديگری هم به سفارش موسسه فرانکلين به فارسی ترجمه کرد: رمان "از راه رسيدن و بازگشت" از نويسنده معروف آرتور کويستر(Koestler).

به ماجرای ترجمه "داستان دو شهر" بازگرديم که سرانجام زمانی به پايان رسيد که نبيلی از کارهای اصلی و معيشتی زندگی خود، اشتغال در بانک مرکزی ايران و مديريت مدرسه بين المللی کورس که خود پايه گذار آن بود، فراغت حاصل کرده بود. ما به نوعی تماس خود را حفظ کرده بوديم و حالا نبيلی برای نشر ترجمه خود از "داستان دو شهر" به من متوسل شد و نسخه ای از متن ترجمه خود را برای من فرستاد.

من هم بعد از مقداری بررسی، از ميان ناشران آشنای خود موسسه "فرزان روز" را برگزيدم و نشر ترجمه "داستان دو شهر" را به آنها پيشنهاد کردم. اميد داشتم که اين موسسه بتواند ترجمه را به شکل آبرومندی که شايسته اين اثر کلاسيک ادبيات جهان و شان مترجم آن باشد به چاپ برساند.

کتاب پذيرفته شد، قرارداد نشر آن با مترجم به امضا رسيد و قرار بر اين شد که من ترجمه را يک دور بخوانم و به ناشر بسپارم. صحبت از ويرايش نبود. ترجمه ای که چهل سال به درازا کشيده و هر کلمه و عبارت آن را مترجم بارها و بارها در ذهن خود سنجيده و صيقل داده چه نياز به ويرايش دارد؟ نه، خواندن من برای اين بود که اطمينان حاصل کنيم که احيانا هيج گونه لغزش املايی در متن باقی نماند.

من در بحبوحه کارهايی که برای گذراندن زندگی برعهده گرفته بودم فراغتی برای بازخوانی "داستان دو شهر" نمی يافتم، نبيلی بی تابی می کرد و سرانجام بر آن شدم که ترجمه را عينا به همان شکلی که دريافت کرده بودم به دست ناشر برسانم، به همين شرط که شخص موجهی متن ترجمه را يک دور بخواند (و نه اين که ويرايش کند) و بعد کتاب به چاپ سپرده شود و همين کار را کردم.

و ديگر مدتی خبری از ترجمه "داستان دو شهر" و پيشرفت امور چاپ آن نداشتم. بعد از مدتی، در اوايل زمستان سال 1381، کتاب به مرحله انتشار رسيد ولی مترجم وقتی نسخه ای از کتاب چاپ شده را ديد، اصلا خوشحال نشد و بر عکس سخت برآشفت. نبيلی همان وقت در يک پيام الکترونيکی به من نوشت:
" يک آقا يا خانم زرنگ، نمی دانم کدام، که خودش را يک سر و گردن بالاتر از مترجم می دانسته، برآن شده که ترجمه مرا اصلاح کند. در نتيجه، در حدی که در نگاه اول دستگيرم شد ديدم که کلا به ترجمه کثافت زده. از شدت خشم کله ام سوت می کشد..."

اتفاقی که البته افتاده بود اين بود که ناشر متن ترجمه را به شخصی داده بود مرور کند، و اين شخص هم بدون توجه به قول و قرار قبلی و بدون توجه به مقام مترجم تصميم گرفته بود خودسرانه در نثر اندکی کهنه نمای نبيلی دست ببرد و آن را به اصطلاح "امروزی" کند. و همين دستکاری بود که نبيلی را سخت تلخکام ساخته بود.

اينک که مجموعه کارهای ترجمه مهرداد نبيلی می نگريم مترجمی است که از نظر کمی از پربار ترين مترجمان ادبی محسوب نمی شود ولی از نظر کيفی از جمله بهترين است. من شکی ندارم که بهترين ترجمه های نبيلی را نسلهای آينده سالهای سال همچنان با لذت خواهند خواند.


Posted at 10:22 PM