http://www.baztab.com/index.asp?ID=15434
بارها درباره اينكه كشور قدرتمندي هستيم، ولي قدر خود را نميشناسيم، صحبت شده است، اما حافظه تاريخي ما در بزنگاههاي تاريخي و سرنوشتساز، پاك ميشود. درحوزه سياست خارجي و ديپلماسي هم اينگونه است و در تشخيص و استفاده از توانمنديها و فرصتها، شاگرد تنبل كلاس ديپلماسي هستيم ولي تأثيرات چشمگير سياست خارجي بر ديگر منافع ملي، به سياستمداران اجازه نميدهد تنبل باقي بمانند، بلكه وظايف خطيري بر دوش آنها ميگذارد. براي نمونه به روابط خصمانه ايران و آمريكا نگاه كنيد كه چقدر در سالهاي گذشته به منافع ملي دو كشور لطمه زده است و «آب به آسياب» برخي كشورهاي حاشيهاي ريخته است. در حالي كه اگر دو طرف به گونهاي ديگر عمل ميكردند، شايد امروز چنين ديوار بلند بياعتمادي بين دوكشور شكل نگرفته بود و در نتيجه منافع بيشتري نصيب دو ملت ايران و آمريكا ميشد.
راه دور نرويم، آخرين موضعگيري آقاي البرادعي را زود فراموش نكنيم كه پيشتر بارها از سوي كارشناسان عنوان شد كه همه سروصداهاي مربوط به مسائل هستهاي ايران، به خاطر اراده منفي آمريكا براي فشار به ايران است و بايد آن را برطرف كرد؛ وگرنه بازي ادامه دارد. حال چه بايد كرد؟
آنان كه خود را كارشناس ميدانند، بايد اين سؤال را به دهها سؤال كوچكتر تبديل كنند و براي آنها، پاسخهاي شفاف و عملي بيابند و از كليگويي و شعارزدگي ـ كه بلاهاي زيادي بر سر ما آورده ـ پرهيز كنند. يكي از اين دهها سؤال، اين است كه براي سال 84، چه طرحي در حوزه سياست خارجي داريم؟ آيا بايد منتظر ايجاد بحراني بنشينيم و با تشكيل ستاد حل بحران درصدد رفع آن براييم؟ حتي اگر هم بتوانيم، باز اين شيوه حضور در صحنه ديپلماسي نيست. واقعا تحليل و تفسير ما از شرايط جهاني چگونه است؟ آيا اهداف و راهكارهاي تحقق اهداف خود را جزءبهجزء از هم تفكيك كردهايم و براي آنها برنامه زمانبنديشده روي كاغذ آوردهايم؟
دراين نوشتار براي نمونه، يك مورد را بررسي ميكنيم. امسال ميزان فعاليتهاي متنوع آمريكا اعم از سياسي، تبليغاتي، اقتصادي، ديپلماتيك و... عليه ايران، كمتر از سالهاي گذشته خواهد بود. دليل آن هم بسيار روشن و اتفاقا مورد اشاره مقامات واشنگتن هم بوده است: انتخابات رياستجمهوري و در اولويت بودن اين مبارزه سياسي براي آقاي بوش و دار و دستهاش و ريسك بالاي مانورهاي خارجي در شرايطي كه معضل دست به نقد عراق، دامن كاخ سفيدرا تر كرده است.
ولي در اين ميان تكليف ما چيست؟ يك راهحل اين است كه بنشينيم تا دولت بعدي ـ بوش يا كري ـ روي كاربيايد و منتظر رفتارهاي آنها باشيم و با راهپيمايي و بيانيه و نطقهاي آتشين، عليه آمريكا موضعگيري كنيم؛ شيوهاي كه هرچند نيتهاي خوبي پشت سر آن است، ولي در عمل، جز تحريك دشمن و دلزدگي مردم از سياست خارجي و خوراك دادن به تحليلگران ضد وطني و افزايش خصومتها، چيزي عايد ما نكرده است. اما شيوه ديگر، طراحي برنامههاي زمانبندي شده و معين براي تأثيرگذاري بر حريف است. شما نام آن را هرچه ميخواهيد بگذاريد؛ شيطان بزرگ، ابرقدرت، استكبار يا قبله آمال و بهشت روي زمين، فرقي نميكند. ما در عرصه ديپلماتيك با حريفي قدر روبرو هستيم كه نه تنها چندان توجهي به خواستهها و منافع ما ندارد، بلكه حتي «چوب لاي چرخ» ما نيز ميگذارد. يكي از دهها هدف مهم براي تأثيرگذاري بر حريف، شناسايي بهتر او و شناساندن بهتر خود به اوست، تا در فضايي متوهم بازي نكنيم. واقعيت آن است كه سالهاست در رابطه با بسياري از كشورها و در رأس آنها آمريكا، در توهم هستيم، آنها هم در قبال ما توهمزدهاند و بارها روشنفكرانشان، اعم از حكومتي و غيرحكومتي به اين اذعان كردهاند. ما دولت آمريكا را از نظر ساختاري، شبيه خود و از نظر محتوايي خبيث، استعمارگر و فاسد و رهبرانشان را آدمخوار، همجنسباز و بيدين و ايمان ميدانيم، كه با ضرب پول و تبليغات، دودستي قدرت را چسبيدهاند و تنها به توطئه و دسيسه ميانديشند. آنها نيز ما را شترسوار، احساساتي، انقلابي، پرشور و فاقد شعور، تروريست، بنيادگرا و متحجر معرفي ميكنند. اما آيا واقعيت چنين است؟ پس گام نخست راهبرد بزرگتر (يعني بازي معقول ديپلماتيك) شناخت صحيح طرفين از يكديگر است.
تآكيد ميكنم در سياست خارجي با كليگويي و لفاظيهاي مطبوعاتي، نميتوان كاري كرد بلكه بايد جزيينگر بود و به موضوعات و اهداف، پروژهاي نگريست. يكي از مجاري مهم و تأثيرگذاري كه ايران براي برداشتن اين گام و سپس گامهاي بعدي در خارج از كشور، بويژه آمريكا دارد و برگ برنده ملت ايران به شمار ميرود، جمعيت 3 ميليون نفري ايرانيان خارج از كشور است كه دستكم يك ميليون آنان در آمريكا هستند؛ جمعيتي كه متأسفانه به علت انفعال ما و ذهنيت مشوش آنها در 25سال اخير در اين بازي مشاركت نداشتهاند؛ تا با شناخت بهتر حقوق خود و تأمين آن از سوي ديگر، براي ايران قويتر تلاش كنند. متأسفانه هنوز در بين ايرانيان داخل و خارج از كشور، مفهوم ايران و منافع ملي و قدرت ملي از نظام سلطنتي يا جمهوري اسلامي ـ كه نشاندهنده شكل حاكميت سياسي است ـ متمايز نشده است و برخي هموطنان، به غلط ميانديشند كه تضعيف جمهوري اسلامي، موجب رهايي ايران خواهد شد، همانگونه كه برخي انقلابيون فاقد بينش فكر ميكردند با سرنگوني شاه، همه بدبختيها از ايران رخت ميبندد و با پيروزي انقلاب در ايران، بهشتي بيمانند تأسيس خواهد شد و اتفاقا تعدادي از همين جماعت، نخستين نسل بريدههاي از انقلاب را تشكيل ميدهند. حال آنكه تضعيف ايران، به خاطر قبول نداشتن نظم سياسي، درواقع تضعيف منافع ملي و قدرت ملي ايرانيان خواهد بود. هيچ شهروندي موظف نيست همه ايدهها و رفتارهاي دولت و حكومت كشورش را تأييد كند. بلكه موظف است اگر آنها را اشتباه ميداند، با دلايل و شواهد رد و نقد كند و حتي اگر دانش و بينش عميقي دارد، مشروعيت حكومت را به چالش بكشاند. ولي اين به آن معنا نيست كه براي كاهش مشروعيت نظامي كه مطلوب او نيست، اسباب تضعيف كشورش را فراهم آورد.
مثالي ميزنم. در مقام تشبيه، حكومتها مستأجرند و كشورها، خانه و ملتها، صاحبخانه. هيچ عاقلي براي به راه آوردن مستأجر، خانه را ويران نميكند؛ بلكه اگر نقدي و تخطئهاي هم دارد، به خاطر خانه است و شكوه و عظمت خانه. در جهان ملتهايي پيروز و سربلند شدهاند كه همواره و در هر موقعيتي، به قدرت ملي ميانديشند؛ قدرت پليس را موجب افزايش امنيت خود و قدرت ارتش را سبب تضمين حفظ تماميت ارضي ميدانند و البته در مقابل، حكومت هم براي خود هيچ شأنيتي جز تأمين خواستهها و نيازهاي معروف و مشروع ملت نميشناسد؛ ولي آيا خيل عظيم ايرانيان خارج از كشور ـ كه بر اساس آمار و ارقام مستند داراي پتانسيلهاي فوقالعاده فرهنگي، مالي، علمي و حتي سياسي هستند ـ چنين ميانديشند؟ آيا اگر پاسخ اين سؤال مثبت بود، دولت آمريكا به خود اجازه ميداد كه چاپ مقالات علمي ايرانيان را در اين كشور ممنوع كند (هرچند مدتي بعد آن را پس گرفت) و يا صنعت و اقتصاد و تجارت اين كشور را شامل تحريمهاي گوناگون با دلايل واهي سياسي كند؟
تنها مسؤول اين خلأ و معضل، هموطنان ايراني خارج از كشور نيستند، بلكه دولت جمهوري اسلامي نيز در اين زمينه مقصر است و بزرگترين تقصير آن، بيتوجهي به اين مسأله مهم و استراتژيك، تداوم ملت ايران در خارج از مرزهاي رسمي است. يك نفر نيست به برخي مسؤولان كشور بفهماند كه ايرانيان خارج از كشور هم از حقوق ملي برخوردارند و نبايد آنها را با عده كمي ساواكي، فراري، ضدانقلاب و رقاصه اشتباه گرفت. غير از شبكه جهاني جام جم كه تنها و تنها اقدام مستمر و مؤثر و هدفدار نظام براي ارتباط با ايرانيان خارج از كشور است، وزارتخانههاي ديگر همچون وزارت امورخارجه، وزارت ارشاد، وزارت اطلاعات، وزارت آموزشوپرورش و ديگر نهادهاي مرتبط چه كارنامهاي دارندكه به ملت ارايه دهند؟ درسال 83 چه برنامهاي براي اين هموطنان طراحي كردهاند، تا اهداف گوناگون ملي از جمله هدف مذكور يعني «تفاهم جهاني» تحقق يابد؟ آيا همه پتانسيلهاي لازم در اين بخش از ملت ايران براي افزايش قدرت ملي به كار گرفته شده است؟ تنها در مورد موضوع اين نوشتار، يعني خصومتهاي آمريكا، ايرانيان مقيم آمريكا چه ميزان در تعديل سياستهاي آمريكا عليه ملت ايران ـ نه حكومت ـ ايفاي نقش كردهاند؟ و ما چه ميزان براي فعاليت آنها بستر لازم فراهم آوردهايم؟
پيشنهاد مشخص اين نوشتار، اين است كه در سال 83 (2004 ميلادي) كه هيأت حاكمه آمريكا، بيش از هر چيز نگران و دلمشغول انتخابات است، ضروري است اولا دولت ايران از كانالهاي مختلف رسمي و غيررسمي با محافل تأثيرگذار بر سياستهاي عمومي در آمريكا، ارتباط گرفته و تغيير ذهنيت آنها را در قبال ايران، تشيع، جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي، وجهه همت خود قرار دهد، تا با تداوم اين اقدام و با تأثيرگذاري بيشتر، شاهد اقدامات عملي مثبت باشيم. از سويي ايرانيان مقيم آمريكا نيز با شعار و دغدغه عزت و اقتدار ايران، فارغ از هر گرايش سياسي، از تاريخ، ملت و فرهنگ خود دفاع كنند و بهترين دفاع را معرفي واقعي ايران و ايراني ـ اعم از نقاط ضعف و قوت ـ بدانند. به عبارت بهتر در حال حاضر، مهمترين اولويت كاري در اين حوزه، ترسيم چهرهاي مقبول، واقعي و هدفدار از ايران در عرصه جهاني است تا حريفان اعم از آمريكا و ديگران، حقوق ايرانيان را در حوزههاي مختلف به رسميت بشناسند و اگر «خيرشان» براي تأمين اين حقوق نميرسد، «شرشان» را از سر ملت ايران دور كنند و بدانند، در اين مصاف با ملتي يكپارچه مواجهند كه در هر جاي دنيا، مدافع ايران و ايراني هستند، نه سياستزده و نااميد و بازيخورده سياستبازان.
بديهي است، سهم و ميزان مشاركت هر طرف اين بازي، بايد با امكانات و موقعيت آن، تناسب منطقي داشته باشد و از اين رو دولت ايران، سهم اصلي را براي شروع اين بازي با حاصل جمع مثبت دارد. اين بحث را در ديگر حوزههاي جزيي ادامه خواهيم داد.