April 17, 2004

انصاف را ببین

http://behnoudonline.com/2004/04/040416_001467.shtml

وقتی به او گفتم که زمانی پيرمردی که سرايدار روزنامه ما بود به من گفت آقا کاری آبرومند برای شما پيدا نمی شود از زور خنده داشت از صندلی می افتاد. اين را محمد آقا زمانی گفت که می ديد ما تا نيمه های شب کار می کنيم، درآمدمان اندک است و با چه وسواسی سعی داريم که سخن خود را مستدل کنيم و بعد تازه از اين دست به آن دست می گردانيم تا نکته ای در آن نباشد که کسی را ناخوش آيد، در لابلای اين ها ساندويچی گاز می زنيم که گاه ساعت ها روی ميز می ماند.

انصاف را ببين انصافعلی
تعيين زندان هجده ماهه برای انصافعلی هدايت روزنامه نگار مستقلی که جرمش و تنها جرمش مستقل بودن اوست آن هم پس از آن جرم اصلی که روزنامه نگاری است در دادگاه انقلاب از آن خبرهاست که جای تعبير و تحليلی برای نشان دادن وضعيت قلم در ايران باقی نمی گذارد.

انصافعلی روزنامه نگاری شجاع بود که تمام سعی خود را به کار برد که با رعايت قانون زندگی و کار شرافتمندانه کند، وقتی به او گفتم که زمانی پيرمردی که سرايدار روزنامه ما بود به من گفت آقا کاری آبرومند برای شما پيدا نمی شود از زور خنده داشت از صندلی می افتاد. اين را محمد آقا زمانی گفت که می ديد ما تا نيمه های شب کار می کنيم، درآمدمان اندک است و با چه وسواسی سعی داريم که سخن خود را مستدل کنيم و بعد تازه از اين دست به آن دست می گردانيم تا نکته ای در آن نباشد که کسی را ناخوش آيد، در لابلای اين ها ساندويچی گاز می زنيم که گاه ساعت ها روی ميز می ماند. محمد آقا فهميده بود بيمه نيستيم پس از اين همه سال کار کردن و مانند دوستی که دو روز قبل از بغل دستمان برده شد به ناکجا آباد در تازه خطر آنيم که به حبس درافتيم، با همه مهری که به ما داشت پرسيد آيا کاری آبرومند برايمان نيست.

انصافعلی اما مانند هزاران روزنامه نگار ايرانی که به کار سخت خود مشغولند، تهديد می شوند و ملامت می بينند، در محدوده ای از تنگ نظری ها و کج فهمی ها با دوست و آشنا در ستيزند و ...ترجيح داده بود به کار آبرومند ديگری نپردازد. اول بار روزگاری بر او آفرين گفتم که گير افتاده بود و در تبريز به زندان برده شده بود و وقتی بيرون آمد شرح دقيق و بی خدشه ماجرا را نوشت. همان کاری که در چهل سالی که من شاهدم همه ما اهل قلم نکرديم. به ساليان دور يکی می آمد و بغل دستمان می نوشت و آن چه را ده ها خبرنگار با چه زحمتی در عرض روز جمع آورده بودند، نوشته شده، تايپ شده، تيتر خورده ودر آن روزگار تبديل به حروف سربی بود با نگاهی سردستی و سطحی و بی حوصله به کناری می انداخت و تمام.

در روزگار اخير روزنامه نگاری شد مصداق آن شعار که روزگاری بزرگ نوشته و زير ميزهايمان گذاشته بوديم « بيائيد محرمعلی خان خود باشيم» هر عکس را يک بار از بالا، يک بار از اين طرف و يک بار از آن طرف و سرانجام سرازير نگاه می کرديم مبادا بعد از چاپ معنای بوداری داشته باشم و ما قبلا آن بو را تشخيص نداده باشيم. در دنيا همکاران ما همه هم خود را بر دقت و درستی خبر می گذارند و چندان که به آن قانع شدند ديگر هيچ. اما در سرزمين آسيائی ما بايد همه رازها که از روبرو شدن با دوستاقبانان داشتيم در دل می نهفتيم. رازی که کسی از اهل قلم نيست که در سينه نداشته باشد.

- فردا عصر بيائيد به هتل.
- مقصودتان را از سالوادور آلنده ما فهميديم ها
- مگر نمی دانی وقتی می نويسی پاسبان و دزد به نيروی انتظامی بر می خورد
- چه در سر داشتی وقتی نوشتی با يک گل بهار نمی شود
- چرا به جای ايجاد شور و خوش بينی در مردم مدام آن ها را دلسرد می کنيد

همه رفتيم و شنيديم و انگار بی عدالتی جزئی از زندگی است و مانند لباس پوشيدن و خوردن و خوابيدن شد، انگار تحمل حقارت و مظلوميت مدام در تلو اين شغل نوشته شده بود. احضار به دادگاه، به اماکن، به حراست، به اطلاعات، به ساواک، به دادسرا، به ارشاد به ...به .... و کسی نپرسيد چرا بايد مدام در ترس و نگرانی باشم.

اما آن گزارش را که خواندم ديدم اين جوان آذری ر به ذات روزنامه نگارست. از جزء به جزء دستگيری و زندانش و حرف های افسر پليس و رييس کلانتری نوشته بود. انگار نه انگار که در دياری زندگی می کند که آدم ها را روز روشن از خيابان می ربايند و هيس ... شما که نبايد عليه نظام تبليغ کنيد با اين همه دشمن غدار که ما داريم. شما بهتر است اگر به موردی هم برخورديد به ما می گفتيم . شما انگار نمی دانيد که چقدر اوضاع حساس است . و وای از اين حق به جانبی

- ببينيد برادر شما که نبايد بنويسيد جاده ها خراب است اين چهره نظام را مشوه می کند.

نوشتم وای از اين حق به جانبی که گاهی آدمی می خواهد گريبان خود را بدرد. يادم می آيد که فرج سرکوهی را از پشت ميزش و رختخواب خانه اش بردند تا جائی که کسی از ما گمان بازگشت او نداشتيم و بر سر می زديم – جائی نوشته ام که – زنده يادش هوشنگ گلشيری بر سر می زد که اين جنازه هم بر روی دوشمان ماند. کار فرج را تمام شده می ديديم و بود. زد و روزگار چرخيد و نامه ای که او نوشت در همه جای جهان پيچيد و انتشارش هم اثرها کرد و هم سياست خارجی – بخش نرم بدن نظام – را زير فشار گذاشت و خلاصه او را رها کردند در بغل اوين – که تازه روز خوشش بود – و تازه او را بردند به دادگاه مستقل که رييسش قسم قرآن می خورد که نه به اطلاعات کاری دارد و نه به هيچ بانفوذ ديگری و حکم بر اساس انصاف می دهد. گشت و گشت ديد در پرونده او چيزی نيست و رای صادر کرد يک سال زندان. می خنديد. خنده ندارد. وقتی شنيديم خبر را همگی گفتيم خدا را شکر. بابا اوضاع خيلی خوب شده و بايد اميدوار بود. اميدوار هم شديم. يک سال حبس در مقابل آن چه تا همان چندی پيش فکر می کرديم چيزی نبود. همه به هم تبريک گفتند. استدلال قاضی عادل اين بود که شما گناهی نداريد فقط آن نامه. متاسفانه آن نامه مدلول عينی تبليغ عليه نظام است. کدام نامه . همان نامه که همه روزنامه های فرنگ چاپش کرده اند.

آدم بايد گريبان می دريد که بابا اگر آن نامه را دست از جان نشسته و ننوشته بود که الان جانی نداشت که به يک سال زندان محکومش کنيد. باشد ولی نبايد آبروی نظام را می برد. قاضی عادل رای داد و رفت و ما هم شنيديم و کلی شادمان شديم.

انصافعلی با سادگی و صداقت گزارش خود را از دستگيری اش و جزء به جزء زندان و همبندهاش نوشت و فرستاد برای بزرگان مملکت. نام ها را همه برد. انگار او را فرستاده بودند به زندان که گزارشی تهيه کند. انگار به قول بعضی ها در مدينه فاضله سويس زندگی می کرد.

اول و آخر بار که ديدمش در همايش برلين جمهوری خواهان بود، با لبخندی حاکی از سادگی، سينه ستبر، سالم و مطمئن آمد. بر سينه اش مانند من کارتی بود که بر آن نوشته بود «پرس » يعنی اهل مطبوعاتم. يعنی که آمده ام عده ای از هموطنانم را به ديده حرفه ای ببينم که جمع شده اند برای اعتلای وطنشان. می گويند حق مردم ايران زندگی بهتری است، نه ولی و نه رييس جمهور مهر تابانی دارند برای رساندن بر روی دوش به تهران. نه اسرار هسته ای و محرمانه برداشته اند تا کوچه به کوچه کو به کو دنبال خريدار بگردند، طرح ترور کسی در سر ندارند، دنبال قرض الحسنه از بيگانگان نيستند برای به دست آوردن کليد چاه های نفت. هيچ عده ای ايرانيانيد که آمده اند مهر خود به وطن ثابت کنند.

در حکم انصافعلی نوشته اند شرکت در همايش ضدامنيتی برلين. اول اين که او همان قدر « شرکت » داشت که هر خبرنگاری که به ديدن واقعه ای می رود در آن واقعه شرکت دارد. مگر خبرنگاران که اين روزها در عراق به گزارش برای رسانه ای مشغولند در آن ماجرا شرکت دارند و همدست پل برومرند. طالبان بود که خبرنگار دوربين به دست را اعدام می کرد صدام بود که خبرنگار را به دار می کشيد.

بعد هم کسی بپرسد ضدامنيت کيست رفتن انصافعلی به ميان عده ای ايرانی وطنخواه. بپرسد آن کدام اعمال است که امنيت را به خطر می اندازد. راستی هيچ فکر کرده ايد که امنيت ما
ايرانيان از کجا و کی به خطر افتاد

انصافعلی هدايت گناهش و گناه بزرگش اين بود که ساده دل بود، باور داشت که ايران افغانستان ملاعمر و عراق صدام و اوگاندای ايدی امين نيست، باور داشت که دنيا جای اين حرف ها نيست. اگر زبانش باز بود بايد به قاضی می گفت پس گذری بر خيابان ها کنيد، به صف ها وارد شويد، سوار تاکسی شويد، در اتوبوسی سوار باشيد و بشنويد صدايشان را که آن چه من نوشتم چيزی نيست در برابر آن ها. يک جمله از هزاران در دفترم نگنجيد.

اما به ظاهر محمد آقا راست می گفت بايد انصافعلی هدايت دنبال شغل آبرومند بگردد، شعری بسرايد، مدحی بخواند، هيچ نگويد که نازکی طبع لطيف آقايان تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد. گرچه الان دمپائی زير سر نهاده و راحت خوابيده است با وجدانی راحت اما نمی توان پنداشت که صادر کننده حکم زندان او راحت به بستر خفته باشد. گرچه بی ترديدم که او اگر در مقابلش بنشينی با همان حق به جانبی به رخمان بکشد که انصافعلی را از اتهام توهين به رهبری تبرئه کرده است.

می دانی آقاجان آن اتهام بد بود که در پرونده ات بماند. آن عقوبت دارد. خيلی حاج آقا رعايت ترا کردند. و ما هم گوئيا چاره ای نداريم جز آن که دست به دعا برداريم که حکمی مانند دکتر آغاجری نصيب انصافعلی نشد. مگر ما چه کم داريم از قاضی همدانی که ديدی با صدور آن حکم چگونه ترفيع گرفت، يکشبه معروف عالم شد و احترام يافت. ممکن است سال ديگر مدير نمونه هم بشود. اما من انصاف را از دست ندادم انصافعلی.


Posted at 12:46 PM